رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در سفر اخیر خود به مشهد مقدس در جمع دانشجویان به سوالات مختلف آنان پاسخ داد که دفتر ایشان متن کامل آن را به شرح ذیل منتشر ساخته است.
به گزارش مهر، آیت الله هاشمی رفسنجانی در سفر اخیر خود به مشهد مقدس در جمع دانشجویان به سوالات مختلف آنان پاسخ داد که متن کامل آن به شرح ذیل می آید. خدمت دانشجویان و دانشآموختگان گرانقدر از خانمها و آقایان خوشآمد عرض میکنم و از اینکه مسایل مورد نظرشان را مطرح کردند، تشکر میکنم.
اوّلین حرفی که جناب آقای عسگری مطرح کردند، این بود که تعریف ما از امنیت و شاخههای آن چیست؟ باید ظرف 20 دقیقه به گونهای حرف بزنم که مطالبی در مورد همه مسایلی که مطرح شد، بگویم. در صورتی که 20 دقیقه برای این مباحث کافی نیست، ولی چارهای نداریم، چون به اذان مغرب میرسیم.
با تبریک عید غدیر بسیار با عظمت، به صورت مختصر به دوسه محور اشاره میکنم که نظرم و راهحل آنها چیست و به بعضی از سؤالات جزئی جواب میدهم. البته از جریاناتی که در کشور میگذرد، راضی نیستم و هیچ مناسب نبود جامعه ما در شرایطی که از طرف دشمنان کاملاً تحت فشار است، شاهد این مسایل باشد. به خصوص که فاصله گرفتن بخشی از قشر آگاه، دانشجو، استاد، مدیر و جریانهای فکرساز و انسانساز جامعه مصیبتی برای نظام اسلامی نوپاست که بخواهند جدا باشند یا دو تفسیر باشد که با هم نخواند.
یک جمله در مورد امنیت عرض کنم. «الذین آمنوا ولم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن» این تعریف قرآن است که جامعه مومن آلوده به ظلم نشده باشد.» اگر این دو صفت را داشته باشند، میتوانند امنیت جامع داشته باشند.این دو از خواستههای اصلی انقلاب بود که واقعاً مومن باشیم. با ایمان در مقابل ظلم مبارزه کردیم، کشور را تحویل گرفتیم و ساختار کشور را تنظیم کردیم. هدف این بود که ظلم در کشور نباشد. البته ظلم میتواند صور مختلفی داشته باشد. ولی به هر حال هرگونه ظلمی با راهی که انتخاب کردهایم و راه خدا، قرآن و اسلام است، سازگار نیست.
امّا اینکه سؤال میکنید، چرا ساکتم و موضع من چیست باید بگویم که موضع من از اوّل انقلاب وحتّی پیش از انقلاب و در مبارزه روشن بود. همیشه با افراط و تفریط مخالف بودم راه عقلانی، معتدل و عرفی مقبول را راه درست تشخیص میدادم که مستند به آیات قرآن وادلّه بود. در تمام این دوران هم در هر شرایطی نوعی افراط در مقابل من بود. البته انسان نمیتواند توقع داشته باشد که همه سلیقهها در همه جا او را میپذیرند.فکر میکنم اگر اعتدال در جامعه و کشور ما حاکم باشد، بسیاری از مسایل قابل حل است. همیشه یک جریان افراطی گاهی در جناح راست، گاهی درجناح چپ بوده و هنوز هم اینگونه است. الان تندرویهایی را از دو طرف میبینیم که متکی به تندروهاست که یا افراطی یا تفریطی و یا هر دو است.
این هم مسئله روشنی است و میتواند جواب آن دانشجویی باشد که گفت آن تندرو که آن موقع آن کتاب را نوشت، الان چه میگوید. شاید مصلحت آنان این است که اشارهای به من بکنند. آنها هم مثل اینها هستند. من فرقی نمیبینم. تندروهای این طرف که به اصطلاح اصولگرا و محافظهکار امروز هستند هم هیچ وقت با فکر اعتدال موافق نبودند و هرگونه که دلشان میخواست، عمل میکردند. ولی اکثریت جامعه، به خصوص تحصیلکردههای اصیل، اعتدال را میخواهند.
امّا درباره اینکه گفتید چرا ساکتم؟ باید بگویم به آن معنا ساکت نیستم. شرایط کشور به گونهای نیست که من در سخنرانیهای عمومی مسایل را به صورت صریح مطرح کنم. میدانید که همیشه با صراحت حرف میزدم،امّا الان شرایطی است که هر حرفی را که در جهت خودشان نباشد، تحمل نمیکنند.
عکسالعملها هم به گونهای است که مفسده دارد. گاهی خود انسان دچار زحمت میشود که اهمیتی ندارد. ولی گاهی از حرفها مفسدهای برای جامعه بیرون میآید.در مورد اینکه موضع من چیست هم، موضع خود را به صورت صریح در نمازجمعهای که بعد از این حوادث داشتم، گفتم. مبنای خودم را در جامعه و اسلام گفتم. البته صراحت قرآن است و من هم فقط براساس آیات قرآن حرف زدم. راهکارها را هم گفتم و الان هم که حدود سه ماه از آن خطبه میگذرد، هنوز غیر ازهمان راهکاری که آن روز رسیده بودم، نمیبینم.
گفتم انقلاب ما براساس اسلام و قرآن است. قرآن جامعه مومن را معرفی کرده است. اصل قرآنی برای اداره جامعه براساس مقبولیت است. اگر کسانی عقیده و ایمان نداشته باشند، حتی با پیامبر(ص) هم کار نمیکنند و حتی اگر کاری هم کردند، پیامبر (ص) به کارشان اهمیت نمیداد.وقتی مردم قبول داشته باشند،با آن جامعه کار میکنند. وقتی این حرف را میزنم، بعضی از تندروهای جناح به اصطلاح اصولگرا نمیپسندند و میگویند: «این چه حرفی است که میزنید؟ خداوند کسی را تعیین کرده که بر مردم حاکم باشد و رأی مردم هم زینتی است و باید بپذیرند.» خلاصه مطلب این است و تفاوت از اینجا معلوم میشود. توجه داشته باشید که صحبت از مقبولیت و کارایی حاکم است و نه مشروعیت.
غیر از روایات و آیات فراوانی که در آن خطبه خواندم، روایتی را خواندم و گفتم: ولایتی روشنتر، حقیقیتر، مشروعتر و الهیتر از ولایت حضرت علی(ع) نداشتیم. حضرت علی(ع) منصوب بود. یعنی خداوند به پیامبر(ص) دستور داد که اعلان کند. پیامبر (ص) میدانست که سخت است.
پیامبر(ص) در غدیرخم که مناسبت امروز ماست، با آن شرایط و آن زمینهها در مقابل همه جمعیت علی(ع) را معرفی کردند، اما چندماه نگذشت که دیدیم مردم چکار کردند!! پیامبر(ص) خصوصی به حضرت علی(ع) مطالبی را فرمودند و صدور روایتی را که آن روز در خطبه خواندم، خیلی اهمیت دارد که میگویم چگونه صادر شد پیامبر(ص) به حضرت علی(ع) گفتند: از طرف خداوند حق ولایتداری،ولی اگر مردم قبول کردند، اداره کن واگر قبول نکردند، خود را تحمیل نکن وبگذار هرگونه که میخواهند، جامعه خود را اداره کنند.
شأن نزول این جمله از پیامبر(ص) واینکه حضرت امیر(ع) کی این مطلب را گفتند، مهم است. بعد ازجنگ جمل، صفین و نهروان که عمدتاً مسلمانان در آن جنگها، آن هم در زمان حضرت علی(ع) کشته میشدند، انتقاد خیلی زیاد شد. از در و دیوار به حضرت علی(ع) انتقاد میکردند که امروز چه وضعی است که مرتباً جنگ میکنیم و آدم میکشیم یا کشته میدهیم. دیروز چه وضعی بود که سکوت کردید و دیگران حکومت کردند و حتی شما به آنها کمک و همکاری کردید و مشورت دادید؟
این مطالب را مخلصین میگفتند که چرا حق خود را ندیده میگرفتید که شرایط به گونهای شد که مردم برای نجات به شما روی آوردند؟ حالا که پذیرفتید، اوضاع ما این است که الان 5 سال است که داریم همدیگر را میکشیم. در تمام این 5 سال جنگ و آدم کشی بود. واقعاً از در و دیوار انتقاد میبارید.حضرت علی(ع) دریک جلسه 10 نفر از خصیصین اصلی و حواریون مورد اعتمادشان را جمع کردند و برایشان داستان طولانی از زمان پیامبر(ص) تا آن روز را توضیح دادند که پیامبر چه گفتند؟ دعوتشان چگونه شکل گرفت؟ سقیفه چگونه انجام شد؟ در زمان خلفای اول، دوم و سوم چه مواضعی گرفتم. درآخر وقتی مردم از همه جا مأیوس شدند، اطراف من آمدند و وقتی بدیلی برای من نبود، پذیرفتم.
آمدم، ولی با شرایطی که درست شده بود، زمینه جنگ فراهم بود و اتفاق افتاد. در این مسئله، داستانی که خیلی مهم است این است که حضرت علی(ع) گفتند: «شما 10 نفر در نماز جمعههای منطقههای کشور شرکت کنید.» یکی از این ده نفر که شما دعای کمیلش را میخوانید، کمیل ابن زیاد و دیگری اصبغ بن نباته بود. حضرت امیر(ع) گفتند: «اصبغ که سخنران زبردستی بود،حرف های مرا به گونهای که گفتم، برای مردم در نمازجمعه توضیح بدهد و شما ده نفر هم شهادت بدهید.» مثل الان نبود که مطلبی را بگویند و ظرف مدت کوتاهی همه بفهمند.
حضرت در آن جلسه به مجموع سئوالاتی که مطرح بود، جواب دادند و یکی از آن جوابها، همین جملهای بود که خواندم. سید بن طاووس همه این داستان را از اول تا آخر آورد که واقعاً خواندنی است: «روى السید ابن طاووس عن رسائل الکلینی، عن علی بن إبراهیم، بإسناده قال: کتب أمیرالمؤمنین(ع) کتابا بعد منصرفه من النهروان وأمر أن یقرأ على الناس، وذکر الکتاب وهوطویل، وفیه: ان رسولالله(ص) عهد إلی عهداً فقال: یا ابن أبیطالب لک ولاء أمتی فإن ولوک فی عافیة وأجمعوا علیک بالرضا فقم بأمرهم ، وإن اختلفوا علیک فدعهم وما هم فیه ، فإن الله سیجعل لک مخرجاً. فنظرت فإذا لیس لی رافد ولا معی مساعد إلا أهل بیتی فضننت بهم عن الهلاک ...»
بحث ما همین بود که حکومت و انقلاب ما با مردم شروع شد. در روزهای اول جمعی از طلبهها جمع شدیم و از امام خواهش کردیم که رساله بنویسند. واقعاً رساله نمینوشتند. وقتی وارد میدان مبارزه شدند، طلبههایی اطراف ایشان بودند که ما هم از آنها بودیم. ایشان همیشه روی مردم تکیه میکردند تا آخر هم روی این نکته تأکید داشتند. میگفتند: اگر مردم جمع شوند، میتوانیم کاری کنیم و اگر جمع نشوند، خودتان را اذیت نکنید، چون نمیتوانیم کاری بکنیم.
بعد از15 خرداد که آن کشتار شد،خیلیها به فکر مبارزه مسلحانه بودند.چون سرخورده شده بودند و رژیم پهلوی هم خیلی خشونت کرد و مردم را آن گونه قتل عام کرد.معلوم شد که رژیم حرفهای مردم را نمیپذیرد. تا آن روز مردم حرفهای خود را در تظاهرات میگفتند. هم درجریان تصویبنامه دولت و هم در جریان به اصطلاح اصول انقلاب سفید شاه، با تظاهرات مردم علیه رژیم مواجه بودیم و فقط بیانیه میدادیم و مردم جمع میشدند. در مساجد و حسینیهها اعتراض بود.پس از برخوردی که در 15 خرداد با مردم شد، کسانی که درمبارزه جدی بودند، گفتند: این درست نیست که ما به عنوان اعتراض جمع شویم و آنها ما را بکشند، ما هم باید بکشیم. ولی امام(ره) نمیپذیرفتند ومیگفتند: باید مردم را داشته باشیم که اگرداشته باشیم، بقیه مسایل در جای خود حل میشود.
امام(ره) تبعید شدند و مبارزات مسلحانه شروع شد. البته چند سالی در کمون و خفی بود و از سال 48 و 49 خیلی علنی شد. البته قبل از آن مؤتلفه با ترور منصور اقدام کرد که همان اقدام باعث سرکوب شدید موتلفه شد و بعد از آن حزب ملل اسلامی با مشی مبارزه مسلحانه شکل گرفت و آقایان کاظم بجنوردی و حجتی کرمانی جزو آن گروه بودند که لو رفتند. گروههایی هم بودند که لو نرفتند. از سال 49 مبارزه مسلحانه علنی شد. امام(ره) درآن موقع کارشان را نه تأیید و نه محکوم میکردند. میپرسیدیم، میگفتند: اینها کار خودشان را میکنند، ولی راه ما مردمی است. باید با مردم سر و کار داشته باشیم. سرانجام هم این گونه شد. ده، پانزده سال افشاگری به جایی رسید که مردم به خیابانها آمدند و انقلاب پیروز شد. واقعاً مردم بودند که انقلاب را پیروز کردند. ما در زندان بودیم، اصلاً مأیوس بودیم که روزی ما را آزاد کنند.
دوره زندانی افراد تمام میشد، ولی میگفتند: باید آن قدر بمانید که زیر پاهایتان علف سبز شود یا موهای سرتان مثل دندانهایتان سفید شود. این تعبیرات را ساواکیها خیلی بکار میبردند و دوران محکومیت خیلیها تمام شده بود، ولی سالها در زندان مانده بودند.به هر حال مردم آمدند و ما را از زندانها بیرون آوردند. البته مبارزه ادامه داشت. کار با مردم به سرانجام رسید.
در دوران جنگ که بدترین مرحله پس از پیروزی انقلاب بود، حقیقتاً اگر داوطلبهای مردمی به میدان نمیآمدند، شک نکنید که ارتش و سپاه نمیتوانستند با آن همه دشمن بجنگند.مردم درقالب بسیج به سوی جبههها هجوم آوردند. مردم درجبهه و موقع عملیات داوطلبانه وعاشقانه سد دفاعی دشمن را میشکستند.ما به عنوان مسئولان جنگ، ظرفیت پذیرش بیشتر مردم را نداشتیم و امکانات پذیرش و آموزش و لجستیک محدود بود. اگر میتوانستیم بپذیریم، همیشه سراسر جبههها پُر از رزمندگان داوطلب از جوانان پانزده، شانزده ساله به بالا بود.
لذا من در آن خطبه گفتم که براساس آن روایت معتبر که سیدبن طاووس آورده و با تبعیت از مشی امام علی(ع) و امام حسن(ع)، باید با مردم سرو کار داشته باشیم. اگر مردم ما را قبول دارند، بمانیم و اگر قبول ندارند، هرکسی را که قبول دارند، برای حکومت به سرکار میآورند. مردم ما مسلمان و معتقدند و نمیخواهند به طرف کفر بروند و کار خودشان را میکنند و اصولاً مقتضای انتخابات همین است که در قانون اساسی و قوانین عادی ما آمده است.
خطبه اول کاملاً به این موضوع اختصاص داشت و در خطبه دوم این اصل را به راه خودمان تطبیق کردم و گفتم از همان ماههای اول پیروزی، همه کارهای خود را مردمی و انتخاباتی کردیم. در تاریخ انقلابهای دنیا هیچ انقلابی را مثل انقلاب اسلامی نمی شناسیم که مبارزه، پیروزی، تثبیت و تداوم آن با تکیه بر مردم باشد. زمانی که مبارزه میکردیم، هر سال چند انقلاب سرخ در دنیا اتفاق میافتاد که مردم را هرگونه که میخواستند، تهجیر میکردند و به این طرف و آن طرف میفرستادند تا انقلابشان را تثبیت کنند و خیلیها را میکشتند و یا در اردوگاههای کارهای اجباری نگه میداشتند.
بعضی از شما جوان هستید و شاید تاکنون فرصت مطالعات تاریخی پیدا نکردهاید که انقلابهای سرخ با مردمی که بودند، چه میکردند! حکومتها را ساقط میکردند، ولی پس از سقوط حکومتهایی که نوعاً استبدادی بودند، با مردم ناسازگار میشدند.
انقلاب اسلامی به هیچ وجه چنین کارهایی نکرد. از همان روزهای اول با برگزاری انتخابات، کشور را دمکراسی کردیم. اصل ماهیت نظام را با رأی مردم برگزیدم و سپس قانون اساسی را به رفراندوم مردم گذاشتیم. الجزایریها 20 سال پس از انقلابشان قانون اساسی نوشتند و ما ظرف دو سال اول نوشتیم. البته همین عجله کردنها و خامی، نواقصی را متوجه کار ما میکردند، اما امام(ره) میخواستند که در همه امور نظر مردم را داشته باشیم.
فقط یک دولت موقت تشکیل دادند و در حکم دولت چند مسئولیت را یادآوری کردند که قانون اساسی را بنویسد، انتخابات مجلس را برگزار کند و تا شروع کار مجلس، کشور را اداره کند. باز هم همه چیز با مردم بود. همین الان براساس قانون اساسی، رهبری به صورت دو مرحلهای از سوی مردم انتخاب میشود. رئیسجمهور و نمایندگان مجلس انتخاباتی هستند. شوراها را تا سطح کارخانهها و روستاها بردیم تا همه تحرکات جامعه براساس رأیگیری مردم باشد. البته آن موقع در حاکمیت شورایی افراط کردیم و تند شدیم. منتها تفکر آن روز این گونه بود که انجام میدادیم.
به هر دلیل در آن خطبه هیچ نظری درباره انتخابات ریاست جمهوری ندادم و همین الان در بین شما هم قضاوت نمیکنم، چون تحمّل نمیکنند. در آن خطبه نگفتم که انتخابات درست بود یا باطل بود، گفتم به هر دلیل برای بخش مهمی از جامعه تردید پیدا شد. این حالت که منکر ندارد. بعضیها گفتند چرا درخطبه سخن از بذر تردید کردید مطمئناً چند میلیون جمعیت که به خیابانها میآمدند و تظاهرات میکردند، یقین داشتند و من سخن از تردید کرده بودم. گفتم گروهی از مردم با تردیدی که پیدا کردند، معترض شدند.
راه درست این بود که تردید مردم را برطرف کنیم و جواب قانعکننده بدهیم. راه آن هم روشن است که چگونه میتوان عمل کرد. لذا راهحل دادم. از آن تاریخ که درگیریها شدید و خونین و بازداشتها زیاد شده بود، باتجربه 50 سالهام در مبارزه و اداره کشور گفتم اولاً زندانیها را آزاد کنید. ثانیاً از کسانی که آسیب دیدند، دلجویی کنیم. ثالثاً همه تعهد کنند که تابع قانون باشند.
اینکه الان یکی از آقایان گفت که آیا قانون داریم یا نه، بله، الان برای همه چیز قانون داریم. نمیگویم همه قوانین ما درست و به روزاست. هنوز بعضی از قوانین مربوط به زمان قدیم وقبل ازانقلاب است. خیلی ازقوانینی هم که نوشته بودیم،آزمایشی بودند . عمدتاً دستگاه قضایی با قوانین آزمایشی کار میکند. تعزیرات قانونی است که در اوضاع فوقالعاده مشکلات تورم و جنگ به وجود آمد و الان بسیاری از قوانین نیاز به اصلاح دارند. ولی به هر حال قانون هستند و باهمین قانون بپذیرند که در چارچوب قوانین عمل شود.
در همین مسایل اخیر، دو طرف که باهم مبارزه میکردند، قوانین کشور را قبول دارند. اگر حرکتها در چارچوب قوانین باشد، نه معترضین کارهای خلاف قانون میکنند و نه کسانی که جلوی اعتراضها را میگیرند، کارهای خلاف قانون میکنند. پس در این بین چکار باید کرد؟
راهکاری که قبلاً دادم و هنوز هم محکم روی آن عقیدهام هستم، این است که باید درگیریهای میدانی در خیابانها و دانشگاهها را تمام کنیم. این روزها میبینیم که هروقت مسئولی وارد دانشگاهی میشود،دانشجویان این طرف و آن طرف نمیگذارند، آن مسئول صحبت کند وحرفش را بزند، باهم دعوا میکنند وعلیه هم شعار میدهند.این حالت که مسئله را حل نمیکند. چند شعار علیه همدیگر میدهند که کینهها را بیشتر و دلها را از هم دور میکند. در این شرایط مسئله به هیچ وجه حل نمیشود.
یا درخیابانها جمع شوند و این طرفیها شعار بدهند و آن طرفیها بزنند و به همدیگر اهانت کنند. واقعاً چگونه و کی حل میشود؟ در این شرایط باید یک طرف از پا در بیاید که معلوم است هیچ طرف از پا در نمیآید. حکومت همه چیز را در دست دارد، پول، نیرو و رسانه دارد و بالاخره کسانی را دارد که در مواقع لزوم در خیابانها جمع شوند. بسیج و سپاه را هم دارد که خودشان از متن مردم برخواستهاند. در آن طرف هم عده زیادی از مردم هستند. دانشجو، دانشآموز، استاد، معلم، مدیر، کارگر، کاسب، زن و مرد و ... که بعضیها ساکت و بعضیها فعال هستند. این گونه که به جایی نمیرسیم.
تنها راهکاری که به منطق برسیم، این است که درگیریهای خیابانی و زد و خوردهای داخل دانشگاهها را کم کنیم. میترسم به تدریج این مسایل به نوجوانان ما در مدارس یا به کارگران در کارخانه و واحدهای تولیدی برسد.
باید رسانهها و احزاب را طبق قانون آزاد کنیم. رسانه ملی را که از اسمش پیداست، متعلق به همه است آزاد بگذاریم و اجازه بدهیم صاحب نظران بحث کنند. البته قبول دارم که همه مسایل ظرف یک روز، دو روز یا یک هفته، دو هفته حل نمیشود؛ ولی اگر این مناظرهها، مباحثههاو مسایل مورد اختلاف در بحثهای کارشناسی و قانونی را برای مردم پخش کنیم، گوش میدهند. در آن صورت کسانی که منتظرند تا سروصداها و حرفها را از خیابانها بشنوند،از صدا و سیما میشنوند و یا در روزنامهها میخوانند.
نباید دعوا باشد و باید براساس منطق باشد. الحمدلله الان به اندازه کافی انسانهای فرهیخته در دوطرف داریم که میتوانند بحث کنند. در آن صورت به مردم آگاهی میدهیم و اگر عدهای از هردوطرف فریب خوردند، متوجه میشوند. میتوانیم حرفها را با استدلال بزنیم و چند بار تکرار کنیم و ظرف چند ماه جامعه را روشن کنیم. واقعاً الان نمیتوان جامعه را با سرکوب اداره کرد. جامعهای که سه تا چهار میلیون دانشجو و میلیونها فارغالتحصیل دارد.
خانمها که تا به حال در منازل بودند و میدان مبارزه نداشتند، امروز دارند اکثریت دانشگاهها را میگیرند. اینها که به دانشگاه آمدند، خیلی راحتر و آزادتر مبارزه میکنند. چون مسؤولیتهایی را که آقایان دارند، در زندگی خود کمتر دارند. مراعات آنها هم از طرف نیروهای امنیتی بیشتر است. چون هیچ کس جز عدهای خیلی افراطی - در جامعه ما حاضر نیست با خانمها با خشونت رفتار کند.اگر مبارزه میدانی، خیابانی و شعاری شود و خانمها هم حضور داشته باشند، میدانیم که وضع چگونه میشود. ولی اگر نظام بپذیرد و باز بگذارد که همه بحث کنند، خیلی از مسایل حل میشود.
حضرت علی (ع) در زمانی که حاکم بودند و انتقاد زیاد شده بود، در مسجد موعظه میکردند که یک نفر عصبانی برخاست تا سؤال و انتقاد کند که بدگویی کرد. دوستان حضرت علی (ع) نتوانستند تحمل کنند و دست او را گرفتند، کشیدند و اهانت کردند و میخواستند کتکش بزنند که حضرت فرمودند: «رهایش کنید چرا کتکش میزنید؟» «انّما هو سبُّ بسببٍ او عفو عن ذنب؛ اگر بد گویی کرد، جوابش بدگویی و- نه کتک - است و یا ببخشیم.» حضرت علی(ع) با مخالفین و منتقدین خود، آن هم نهروانیها که همه چیز را به هم میریختند، این گونه رفتار میکرد. لذا ما نباید با نوجوان و جوان با دانشجویان و استادان خود رفتاری کنیم که خود مان هم نمیتوانیم قبول کنیم.
وقتی انسانی ببیند که یک استاد، یک دانشجو و یا خانم درابراز عقیده خود احساس بیپناهی کند، دلش خون میشود. این قابل تحمل نیست و به جایی هم نمیرسد. یا رسانهها را ببندیم که کسی خبری نداند. مثلاً صدا و سیما یک طرفه حرف بزند.
حرفهای یک طرف را کاملاً خوب نمایش بدهد و حرفهای یک طرف را اصلاً نگوید یا تغییر بدهد. روزنامههای منتقد آزاد نباشند و خیال روزنامههای طرفدار حکومت کاملاً راحت باشد. این وضع قابل دوام نیست. شرایط امروز هم مثل 30 - 40 سال پیش نیست، در گذشته وقتی اعلامیهای پخش میکردیم، تنها خودمان میدانستیم و چند نفری که اعلامیه به دست آنها میرسید. به تعداد اعلامیهای که بین مردم پخش میکردیم، زندانی میدادیم، مردم خبر نداشتند که چه میگذرد. ما به روستاها و شهر میرفتیم و دو سه روز سخنرانی میکردیم و ما را میگرفتند و به قم یا زندان میفرستادند.
الان این گونه نیست. اگر کسی حرف کوچکی بزند یا در خیابان حرکت کوچکی بکند، کسی آن طرفتر فیلمبرداری میکند و همه سایتها و تلویزیونهای دنیا میگذارند. اگر ما رسانههای خود را ببندیم و مردم خبرهایشان را از رادیو بی بی سی یا آمریکا بگیرند، خوب است؟
آنها که این گونه خبررسانی نمیکنند. یک تصویر خیابانی از زد و خوردها را نشان میدهند و میگویند انقلاب اسلامی همیشه این گونه بود! امام (ره) هم این گونه بود! اصلاً اسلام این گونه است! پیامبر (ص) هم این گونه بود!! همیشه این کار را میکردند !! همیشه مردم را میکشتند.
متأسفانه اسنادی میسازند که نشان بدهند و یک موضوع مسلّم و روشن را دلیلی ب?